falehafez

  چو سرو اگر بخرامي دمي به گلزاري
ز کفر زلف تو هر حلقه اي و آشوبي
مرو چو بخت من اي چشم مست يار به خواب
نثار خاک رهت نقد جان من هر چند
دلا هميشه مزن لاف زلف دلبندان
سرم برفت و زماني به سر نرفت اين کار
چو نقطه گفتمش اندر ميان دايره آي
  خورد ز غيرت روي تو هر گلي خاري
ز سحر چشم تو هر گوشه اي و بيماري
که در پي است ز هر سويت آه بيداري
که نيست نقد روان را بر تو مقداري
چو تيره راي شوي کي گشايدت کاري
دلم گرفت و نبودت غم گرفتاري
به خنده گفت که اي حافظ اين چه پرگاري
 
تعبیر
تو مثل اغلب مردم بی نشاط و جامد هستی،اگر روحش به وجودتان بدمد همه می بالید و به سوی او رشد می کنید.پس ابتدا خود می باید طالب باشی،عشق بورزی ،معرفت حاصل کنی و بجز او به کسی آنچنان توجه نکنی تا آنگاه توجهش به تو جلب شود.باید دلت را به سمت او متوجه سازی نه به دلبران زمینی.تا وقتی که دل به بندگان داری،چگونه می توانی دریچه دل را به سوی او باز کنی، این را رها کن و به آن جلب شو تا پیروز و رستگار شوی.